من گمان میکردم دوستی همچو سروی سرسبز چهار فصلش همه آزادگی است من چه میدانستم ... هیبت باده زمستانی هست من چه میدانستم ... سبزه میپژمرد از بی آبی سبزه یخ میزند از سردی دی من چه میدانستم ، دل هر کس دل نیست ... قلبها صیقلی از آهن و سنگ قلبها بی خبر از عاطفه اند سخن از مهر من و جور تو نیست ، سخن از متلاشی شدن دوستی است و...
حرفهای ما هنوز ناتمام... تا نگاه می کنی: وقت رفتن است بازهم همان حکایت همیشگی ! لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود آی... ناگهان چقدر زود دیر می شود! قیصر امین پور
تفلد تفلد تفلد تفلدت مبارک سمررررررررررررررر جونم خییییییییلی دوست دارم خعلی ناراحتم که سال دیگه نیستی تو یکی از دوستای واقعیم هستی ببخشید همه ی چیز میزایی که اینجاست الکیه کیکتم از بی بی گرفتم شکلاتی